اگر ادیسون نبود 25 نفر دیگر بودند که در همان زمان لامپ را به ثبت برسانند.

 

شادی قابل ذخیره کردن نیست

خوب نگاه کنید
چه بخواهیم چه نخواهیم یک زمانی‌
پسر یا دختر بچه‌ای بازیگوش بوده‌ایم.
یک زمانی نوجوان،
یک زمانی جوان،
عروس یا داماد،
یک زمانی پدر یا مادر،
یک زمانی شاگرد، کارمند و شاید مدیر شرکتی،
زمانی پولدار و زمانی محتاج،
زمانی خوشحال و زمانی دیگر غمگین،
ما چه بخواهیم چه نخواهیم در این صد سال عمر (اگر که باشد)
منهای کودکی، بیماری، خواب و پیری و ناتوانی،
برای زندگی چقدر زمان داریم؟
سی سال، چهل یا شاید بیست سال.
قبل از ما چقدر آدم پولدار همین‌جا که ما بوده‌ایم زندگی کرده‌اند!؟
ممکن از بهترین ماشین‌ها را سوار شده باشند،
ممکن است در بهترین عمارت‌ها زندگی کرده باشند و با بچه‌هایشان در حیاط خلوت همین زمینی که من روی آن ایستاده ام بازی کرده باشند.
همین جا عشق خود را دیده باشند، همیجا ازدواج کرده باشند و برای فرزندشان اسم انتخاب کرده باشند و یا همین جا با زخم زبان یا زخم چاقو همدیگر را دریده باشند.
ممکن است برای یک حرف تا صبح نخوابیده باشند،
یا هر لذت و دردی را تجربه کرده باشند. سوال اصلی این است!
اکنون تمام آن شکوه و جبروت، تمام آن تعصب و حماقت، تمام آن ناراحتی‌ها و لذت‌ها کجاست؟
هیچ کس به یاد ندارد گرچه همین صد سال پیش بوده است.
اگر دویست سال از عمر آن گذشته باشد چه؟
اگر هزارسال و یا یک میلیون سال چه؟ آیا کسی اهمیت می‌دهد؟
افتخار داشتن امپراتوران بزرگ هخامنشی خوب است اما در زندگی من چه تاثیری دارد.
زمان در حال گذر است و به سرعت چرخیدن زمین به دور خود یا خورشید در حال ناپدید شدن است.
میلیون‌ها سال بعد، نه اثری از ما خواهد بود نه از اتومبیل‌مان نه خانه‌ی گران و قشنگ‌مان نه دستاوردهای چنین و چنان اگر ادیسون نبود بیست و پنج نفر دیگر در همان زمان می‌توانستند افتخار تولید لامپ را به‌نام خودشان جاودانه کنند اگر گراهام بل نبود یک ساعت بعد الیشاگری تولید اولین تلفن را به‌نام خود ثبت می‌کرد. زمان و زمین منتظر هیچ کس نمی‌ماند و با سرعت زیاد به تاریخ می‌پیوندد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.