با عصبانیت میگوید: شما روانشناسها و روانپزشکها هیچ فایدهای ندارید. به هیچ دردی نمیخورید.
میگویم: چرا؟
میگوید: چون آدم به هیچ نتیجهای نمیرسد.
میگویم: تو که آمارِ همه را نداری؛ پس فقط به جایِ خودت حرف بزن، خودت چند جلسه آمدهای؟
میگوید: جلسهی دومم است.
میگویم: چقدر هزینه کردهای؟
میگوید: دویست هزار تومان
میگویم: چند وقت است مشکل زناشویی داری؟
میگوید: هجده سال
می گویم: تا حالا دندانت را عصبکشی کردهای یا ایمپلنت؟
میگوید: بله. یکبار
میگویم: چند وقت درد میکرد؟
و چندجلسه پیش دندانپزشک رفتی؟
و چقدر هزینه کردی؟
میگوید: دو ماه درد میکرد. دو جلسه رفتم دندان پزشکی و حدود چهار میلیون تومان هزینه شد.
میگویم: خب آدم حسابی، تو پیچیدهتری یا دندانت؟ مسایل زناشویی سختتر است یا دو گرم کلسیمِ دهانت؟ هجده سال به طور شبانهروز زندگیات را به لجن کشیدهای و بعد به زورِ بقیه تشریف آوردهای و انتظار معجزه در دو جلسهی یک ساعته داری؟ آن هم با دویست هزار تومان؟
برفرض هم که منِ مشاور به هزار و یک دلیل در کارم موفق نشوم. آیا این بدان معناست که هیچ روانشناسی موفق نیست؟ مگر بقیهی مشاغل چقدر موفقیت دارند؟ یک نگاه به وضعیت شهرسازی و خانهسازی و جادهسازی بیانداز. یک سر برو بیمارستانها ببین چند درصد از پزشکها راضیاند. مکانیکها و صدها شغل دیگر هم همینطور. تازه ازینها هم بگذریم، تو پیچیدهتری یا دندان و خانهات؟ معلوم است که مسایل انسانی خیلی پیچیدهتر است تا ساختنِ یک خانه و پل و درآوردنِ آپاندیس و دوختنِ فتق. باید انتظارات واقعبینانهای داشته باشی.
درسته جامعهی روانشناسی هم مانندِ دیگر جامعههای شغلی شاید تعداد کمی از آدمهای بیسواد داشته باشد؛ اما مشکل بزرگتر در روانشناسی سروکار داشتن با مردمی است که برای آشپزخانهشان صد میلیون هزینه میکنند، ولی برای زندگی زناشوییاش یک میلیون تومان نه. برای بچهشان ده میلیون گوشی یا تبلت میخرند، اما برای اختلال سلوک بچه حاضر نیستند دویست هزارتومان هزینه کنند. تازه اگر مراجعه به مشاور را کسرشأنِ خود ندانند. یعنی مشکل ما دقیقا همان مردمی هستند که صد هزارتومان پول ساندویچ فلان میدهند برای یک وعده غذایشان، اما صد هزار تومان خرید کتاب برای استفاده در یک عمر را گران میدانند…